یاد

میشود ایا من و تو دفتر کودکی هایمان را وا کنیم / چند خطی را بدون همهمه  کینه  جدل  معنا کنیم / بازی لی لی که یادت هست/ سنگ سخت زندگی را گویی اندر خانه ها بی کینه و غم پرت میکردیم /

اگرمیرفت سنگم روی خط زندگی تا برد رنگش/ تو به دستان لطیفت گویی من ان ندیدم با تمام پاکی و مهر میخزاندی سنگ را در خانه ی بعدی/ و میگفتی برو یک دو  سه  چهار پنج شش هفت و هشت/ گویی ان سنگ بار کل این غم و ان غصه ها بود /چون رسانیدم به اخر باز میگشتم به سویت تک به تک  این خانه ها را/ و دوباره میسپردم من به تو ان را و تو با عشق میبردی/ و من تشویق میکردم و سنگ زندگانی سخت سنگین است

نظرات 2 + ارسال نظر
Shayan یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ق.ظ

خیلی قشنگ بود0
کاش می شد چند خطی از دفتر زندگی را بدون همهمه، کینه، جدل معنا کنیم .

متشکرم .اره منم این قسمتشو دوس دارم به قول اقای حیدری پربارو با مفهومه

شیما جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://nursing89bojnord.blogsky.com

قشنگ بود ...باعث شد یه سفر کوتاه به دوران بچگیهامون داشته باشیم( آخه چند نفری داشتیم میخوندیمش!!)

ا؟واقعا؟چه جالب !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد