حکمت خداوندی

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، رسیده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم!!

نظرات 10 + ارسال نظر
سحر شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ http://mamay90.blogsky.com

سلام . اینو همیشه با خودت داشته باش:
اگه وجود خدا باوت بشه اونوقت خدا یه نقطه میذاره زیر باورت و یاورت میشه...
موفق باشی همیشه.

خیلی جمله ی جالبی بود، ممنون. شماهم موفق باشی!

فاطمه شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ب.ظ http://mamay90.blogsky.com

سلام واقعا جالبه . خدا همه جا هست وهمه چیزو همه کسو میبینه

به نظر منهم این خیلی جالب و امیدوار کنندست!

امین(اتاق عمل ۸۹) یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ق.ظ http://stnkums89.blogsky.com

پس میشه گفت هر اتفاقی میفته حکمتی توش هس که شاید بعدها بفهمیم
موفق باشی

یه نتیجه گیری عالی.
مرسی امین.

fahim یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ب.ظ

خیلی قشنگ بو واقعا آدم حکمت خدارو درک میکنه!!!!!!

اره هیچ وقت نمیشه ندیده گرفتش.

mostafa چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ

چه بسیارن کسانیکه باجابجایی یه نقطه ازخدا>جدامیشن .امابااین وجودرحمانیت خداهنوزشامل حالشونه شایان جون!!!!!!!!!!!!!!!!

مرسی عزیزم. خیلی جالب بود.

امین(اتاق عمل ۸۹) چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ

چه بی ذوق مثلا امروز روز دانشجو بود

آره امین جان حق داری اگه این اساتید بذارن یه سر به وب بزنیم خیلی خوبه. انشالله واسه مناسبت های بعدی!

شیما جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ب.ظ http://nursing89bojnord.blogsky.com

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی،

از سفرترسیدی،

تو بگو، از ته دل

من خدا را دارم...


قشنگ بود مرسی.

من خدا را دارم.

شعر شما هم خیلی قشنگ بود. ممنون.

ali یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.stnkums89.blogsky.com

خدایا من در کلبه ی فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش خویش نداری وآن هم خداییست............

شعر قشنگی بود. من چون تویی دارم و تو چون خود نداری.

دیانا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:03 ب.ظ http://Nursing90Bojnord.blogsky.com

پادشاهی و گدایی، بر ما یکسان است

چو بر این در، همه را پشت عبادت خم از اوست

سعدیا، گر بکَند سیل فنا خانهٔ عمر

دل قوی دار، که بنیاد بقا محکم از اوست

قشنگ بود مرسی

ممنون شعر قشنگی بود.
ممنون که به ما سر زدین.

Zohrab یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ

اگر نجات دهندگان جمله آخر رو نگفته بودن،اونوقت تنها نجات یافته کشتی دلگیر از خدا باقی میموند!
چون متاسفانه ما آدما نه قدرت تحلیل رخدادها رو داریم نه وقتشو ونه نجات دهندگانی که با جملاتشون در درک صحیح کمکمون کنن.

چرا؟ بازم که ما آدما هیچی نداریم! اتفاقا به نظر من حداقل اولیشو خیلیا دارن. ندارن؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد