دو تعریف از خدا

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت.

دختر هابیل جوابش کرد :نه ، هرگز همسری ام را سزاوار نیستی ، تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی . خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را . به پدرت پشت کردی ، به پیمانش و پیامش نیز.
غرورت ، غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها !
پسر نوح گفت:اما آن که غرق می شود ، خدا را خالصانه تر صدا می زند ، تا آن که بر کشتی سوار است . من خدایم را لابلای طوفان یافتم،در دل مرگ و سهمگینی سیل.
دختر هابیل گفت : ایمان، پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی ،هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی ، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
پسر نوح گفت :آنها که بر کشتی سوارند امنند و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود. اما من آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم. خدای من چنان خطیر است که هیچ طوفانی آن را از کفم نمی برد.
دختر هابیل گفت:باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری . گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت :شاید آنکه جسارت عصیان دارد ، شجاعت توبه نیز داشته باشد.شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و گفت:شاید. شاید پرهیزگاری من به ترس و تردید آغشته باشد. اما نام عصیان تو دلیری نبود.دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه تر. مجال آزمون و خطا این همه نیست.
پسر نوح گفت :به این درخت نگاه کن.به شاخه هایش. پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسند، پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند . گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد. گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.
من اینگونه به خدا رسیدم. راه من اما راه خوبی نیست .راه تو زیباتر است ، راه تو مطمئن تر است.
پسر نوح این را گفت و رفت.دختر هابیل تا دور دستها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر است و سالهاست که با خود میگوید:آیا همسریش را سزاوار بودم!
 

نظرات 4 + ارسال نظر
شیما جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://nursing89bojnord.blogsky.com

جالب بود فهیمه جووووووووووووون

فرزانه شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://mamay90.blogsky.com

بعضی چیزا خیلی بزرگند و ماکوچیک میبینمشون بعضی چیزاهم کوچیکند وما بزرگ میکنیمشون

shayan شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ

گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.
خیلی تاثیر گذار بود

آره جالبه...
بالاخره یه چیز جالب از پسر نوح یاد گرفتیم....

mostafa سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

خدارومیشه درهمه جا حس کرد امابرای حس کردنش بایددریه جایی گیر کردتافهمیدکه واقعاخدایی هست؟؟؟؟!!!!برای گیرکردن در چنین مخمصه هایی بایدازیه جایی شروع کرد(برای رسیدن به نوربایدازتاریکی عبورکرد:جمله بسیارجالبی بود)که این شروع کردنش واقعاسخته

برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبورکرد یعنی باید گناه کرد این که کار سختی نیس ما مدام از تاریکی عبور میکنیم اما به نور نمیرسیم کار سخت اینجاس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد