اری از ژشت کوه امده ام
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟
ادامه مطلب ...به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
دردلی، آتش جاویدی را
دیدمت، وای چه دیداری، وای
این چه دیدار دل آزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
ادامه مطلب ...خاطراتمان چه بلا تکلیف اند!!!
غم.......................................حاضر!
درد.......................................حاضر!
دوری.....................................حاضر!