جوجه خروس و پرواز

دوستان عزیز خیلی از ما عادت کردیم که با روزمرگی های زندگی و عادت های معمولمون کنار بیایم. معمولا هم اونا رو با جمله هایی مثل خواست خدا بوده یا تقدیرو نمیشه عوض کردو خیلی جمله های مشابه توجیح میکنیم. ولی عزیزان من فکر می کنم یکم بلند پروازی لازم باشه تا به اون چیزی که حقمونه برسیم. میگید نه؟ داستانی رو که تو ادامه مطالب گذاشتم بخونین بعد نظرتونو بگید.

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم بر بلندی آن قرار داشت.

یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه ی کوه به پایین بیفتد.

بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.

مرغ و خروس ها می دانستند که بایداز این تخم مراقبت کنند و بالا خره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند وآن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید.

یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.

جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست.

او زندگی و خانواده اش را دوست داشت، اما چیزی از درون فریاد می زد که تو بیش از این هستی.

تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد، متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج گرفته و پرواز می کنند.

جوجه عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم پرواز کنم.

مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند، تو یک خروسی و یک خروس هرگز نمیتواند بپرد،

اما عقاب هم چنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.

هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.

بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی از دنیا رفت.

نظرات 4 + ارسال نظر
hashemi سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

واقعا چقد خوبه که ماهم تو اتفاقای زندگی به خودمون حق بدیم و همه چیزو به دست تقدیر نسپاریم آخه من فک میکنم ما آدما خودمون هستیم که تقدایرو میسازیم

آره دقیقا منظورم همینه که تقدیرو باید ساخت نه ابنکه بشینیم تا تقدیر ما رو بسازه!

mohsen سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ

دست مریضات شایان.راست می گی ادم به دنیا نیومده که اشتباهات وچیزهای که نمی دونه رو به گردن قضا وقدر بیندازه(مثال رایج اینکه جوان ها معتاد میشن میگن حتما سرنوشت ما همین بوده)

آفرین! مثال جالبی بود.

ali سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ

فقط میتونم بگم خیلی عالی بود

مرسی علی جان!

seifi چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

jaleb bud .be nazare manam taghdir unchizie k bara residanesh talash mikonimo behesh miresim

دقیقا تقدیر به دست آوردنیه! فقط یکم شجاعت می خواد و البته تلاش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد