صدا

در آنجا،بر فراز قله ی کوه

دو پایم خسته از رنج دویدن

بخود گفتم:که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرهای تیره پر زد

نگاه روشن امیدوارم

ز دل فریاد کردم:کای خداوند 

...

در آنجا،بر فراز قله ی کوه

دو پایم خسته از رنج دویدن

بخود گفتم:که در این اوج دیگر

صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرهای تیره پر زد

نگاه روشن امیدوارم

ز دل فریاد کردم:کای خداوند

من او را دوست دارم،دوست دارم

صدایم رفت تا اعماق ظلمت

به هم زد خواب شوم اختران را

غبارآلود و بی تاب کوبید

در زرین قصر آسمان را

ملائک با هزاران دست کوچک

کلون سخت سنگین را کشیدند

ز توفان صدای بی شکیبم

بخود لرزیده،در ابری خزیدند

ستون ها همچون ماران پیچ در پیچ

درختان در مه سبزی شناور

صدایم پیکرش را شستشو داد

ز خاک ره،درون حوض کوثر

خدا در خواب رؤیا بار خود بود

به زیرپلکها،پنهان نگاهش

صدایم رفت و با اندوه نالید

میان پرده های خوابگاهش

ولی آن پلکهای نقره آلود

دریغا،تا سحرگه بسته بودند

سبک چون گوش ماهی های ساحل

به روی دیده اش بنشسته بودند

صدا،صد بار نومیدانه بر خاست

که عاصی گردد و بر وی بتازد

صدا می خواست تا با پنجه ی خشم

حریر خواب او را پاره سازد

صدا فریاد می زد از سر درد:

به هم کی ریزد این خواب طلایی؟

من انجا تشنه ی یک جرعه مهر

تو آنجا خفته بر تخت خدایی!!

مگر چندان تواند اوج گیرد

صدایی دردمند و محنت آلود؟

چو صبح تازه از ره باز آمد

صدایم از صدا دیگر تهی بود

ولی اینجا به سوی آسمانهاست

هنوز این دیده ی امیدوارم

خدایا این صدا را می شناسی؟

من او را دوست دارم،دوست دارم 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
امین(اتاق عمل ۸۹) یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ http://stnkums89.blogsky.com

سلام
بسی زیبا بود
موفق باشی همشهری

مرسی همشهری بامعرفت!

سپیده دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

متن شما فوق العاده بود

ممنون از شما!

fahim سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

وااااای چه شعرقشنگی بود!!!
صدایم از صدا دیگر تهی بود جمله خیلی قشنگیه؛بعضی اوقات آدم دلش میخواد به خدا نگاه کنه و بگه مثلا که چی؟؟؟!!!!!!
به نظر من اینجور مواقع بهترین راه سکوته همون سکوتی که خدا یه عمر باهاش بهمون جواب میده!!!!!!!!!!

ممنون. موافقم که سکوت راه خوبیه! ولی خیلی وقتا باعث سردرگمی میشه! مثل همین مثال!

یعقوبی چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

خیلی قشنگ بودممنون .راستی شاعرش کی بود؟

خواهش می کنم. این شعر از شاهدخت ادبیات ایرانه یعنی فروغ

سپیده-اتاق عمل۸۹ چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ

شعر زیبایی بود ولی ی ذره طولانی...

ممنون! ولی به طولانی بودنش می ارزید.

یه همکلاسی دور و نزدیک!!!!! چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ

به دلایل زیادی تا حالا با اسم مستعار نظر میذاشتم ولی به دلایل زیادتری دیگه قرار نیس اینجوری باشه....میرزایی هستم.. نقد !!!! خدا در خواب رویا بار خود بود ؟ تو آنجا خفته بر تخت خدایی؟ و خیلی موارد دیگه!!!! شما برو خدا رو صدا بزن مطمئن باش صدایت از صدا دیگر تهی نیست

ممنون خانم میرزایی! منتها اینا استعارست از اینکه آدما به حال خودشون رها شدن. که ظلم و بی عدالتی داره بی داد می کنه. که تفرقه خودبزرگ بینی و سرکوب عقاید دیگران بیداد می کنه که بی خدایی در عین وجودش و اعتقاد به وجودش بیداد می کنه. که فاصله خدا و بندش مثل ارباب و رعیت تعریف میشه همش ترس همش.... که خدا خفته بر تخت خدایی!
منظورم نفی وجود خدا نیست کفر هم نمیگم. فقط یه ذره فکر کنین به حال و روز خودتون متوجه منظورم میشین.

میرزایی چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ

ای بابا یاد قرض و قوله هام افتادم!!!! نظر من با نظر شما کاملا متفاوته.. در مورد همه جمله هایی که نوشتین میشه صحبت کرد... ادما به حال خودشون رها شدن یعنی چی؟؟؟ فاصله خدا و بندش رو کی واستون اینجوری تعریف کرده ؟و قتی خدا خودش خودش رو از رگ گردن به ما نزدیکتر معرفی میکنه چه نیازی داریم به اینکه دیگران خدا رو واسمون تعریف کنن؟ترس از این همه مهربونی چرا ؟

کدوم فاصله؟ همون فاصله ای که از بچگیا یادمون می یاد. همونی هر کاری انجام می دادیم خدا بدش میومد(البته اینجوری بهمون می گفتن)
همونی که آیه های قرآن در موردش صحبت می کنن.
البته من کاملا اینا رو می دونم که خدا چقدر مهربونه ولی واسه اداره ی این دنیا. فقط یه سوال فاصله خدا و بنده رو واسم بگین چطوریه؟

farhad چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ

قشنگ بود
اگه این چند بیت را به خدا بگی بهتره

سحر چون گشت ،از مستی شدم هوشیار

خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم

شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم

خداوندا نفهمیدم خطا کردم

Ok. ولی کاش شعر کاملش رو می نوشتی خیلی شعر جالبیه! بنویسش هممون ازش استفاده کنیم.

میرزایی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:40 ب.ظ

بحث طولانی و مفصلی باز شد که دلم می خواد تو یه جور کرسی های آزاد اندیشی مطرح شه .... متخصصای دینیمونم واسه پاسخگویی باشن ....در ضمن بازم که گفتین اینجوری بهمون می گفتن !!!!!! پس خودتون واسه پیدا کردن جوابتون چه تلاشی کردین جز زیر همه چی زدن مثل خیلی از جوونای دیگه ی جامعمون ؟؟؟؟؟

من که تلاشم رو کردم چیزی رو هم که می خواستم پیدا کردم. منتها می خواستم بدونم شما چطور به این نتایج رسیدید؟ چیزی از بقیه نظرات می دونید؟نه واقعا تحقیق کردین؟

میرزایی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ

خب خدارو شکر که به نتیجه رسیدین .. پس دیگه این همه بحث واسه چیه؟؟ یعنی باید روش تحقیق ارائه بدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه منظورتون نظرات اکثریت بچه هاست ؟اره میدونم و واسه همینم گفتم :مثل خیلی از جوونای جامعمون!

ممنون امیدوارم شما هم به نتیجه رسیده باشید.
به هر حال ممنون و موفق باشید.

سودی مامایی۹۰ سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام از اینکه از شعرای فروغ هم استفاده کردید ممنون...این شعر مرا یاد کنکور میاندازد...اگر میتوانید از شعر های احمد شاملو هم بگذارید

خیلی ممنون! ولی من هرچی فکر کردم نتونستم این شعر رو به کنکور ربط بدم.
شاملو هم به زودی.

سودی دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 ب.ظ

ربطش به کنکور خیلی واضحه...به یه رشته خاص علاقه داری و تمام شبانه روزت رو بهش فکر میکنی و تموم دعا هایی که کردی به جواب نمیرسه...

جالبه. قشنگ ربطش دادین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد