کاش میرفت ز یادم یادت بعد از ان نیمه شب بارانی/ کاش میمرد دو چشم سر من تا نروید به دلم عرفانی/ کاش میگفت دلم اهسته با زبانی که نرنجد خامی /
ادامه مطلب ...میشود ایا من و تو دفتر کودکی هایمان را وا کنیم / چند خطی را بدون همهمه کینه جدل معنا کنیم / بازی لی لی که یادت هست/ سنگ سخت زندگی را گویی اندر خانه ها بی کینه و غم پرت میکردیم /
ادامه مطلب ...شکایت کرد روزی دیده با دل که کار من شد از جور تو مشکل
ترا دادست دست شوق بر باد مرا کندست سیل اشک بنیاد
ترا گردید جای اتش مرا اب تو ز اسایش بری گشتی من از خواب
ز بس کاندیشه های خام کردی مرا و خویش را بد نام کردی
از ان روزی که گردیدی تو مفتون مرا ارامگه شد چشمه ی خون
تو اندر کشور تن پادشاهی زوال دولت خود چند خواهی
چرا باید چنین خودکام بودن اسیر دانه هر دام بودن
شدن همصحبت افسانه ای چند حقیقت جستن از افسانه ای چند
ز بحر عشق موج فتنه پیداست هر انکو دم ز جانان زد ز جان کاست
بگفت ایدوست تیر طعنه تا چند من از دست تو افتادم در این بند
تو رفتی و مرا همراه بردی به زندانخا نه ی عشقم سپردی